من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
«و من فکر میکنم» و من فکر میکنم... حتی اگر چنین نیز نبود، بودم. و من فکر میکنم... کرمهای مرده در پیله گناهشان پرواز قبل از پروانگی بود. و من فکر میکنم... «جاذبهی زمین» دروغ ریشهداری است. که تو هم باورش کردی... و من هم! و من فکر میکنم... قایم باشک آدم بزرگها بی پایان است. و تمام این دویدنها فرار... که با تشویش، پشت تشویقی پنهان شویم. و تو فکر میکنی... من این بازی را دوست دارم؟ و من فکر میکنم تمام این خاطرات خنجر به دست را تو فرستادهای. و تمام جیغ جیغ جغدها را... حتی همین حس بالاآوردنِ قسمهایی که خورده بودم! و تو فکر میکنی... من هنوز همانم؟