من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

و من فکر می‌کنم آدم‌ها،

به بزرگی تصیمیماتشان هستند.

برچسب:, 7:47 توسط فاطمه صلاحی| |

«و من فکر می‌کنم»

و من فکر می‌کنم... حتی اگر چنین نیز نبود،

بودم.

 

 

برچسب:, 20:36 توسط فاطمه صلاحی| |

و من فکر می‌کنم...

کرم‌های مرده در پیله

گناهشان

پرواز قبل از پروانگی بود.

برچسب:, 2:26 توسط فاطمه صلاحی| |

و من فکر می‌کنم...

«جاذبه‌ی زمین» دروغ ریشه‌داری است.

که تو هم باورش کردی... و من هم!

برچسب:, 15:30 توسط فاطمه صلاحی| |

و من فکر می‌کنم...

قایم باشک آدم بزرگ‌ها بی پایان است.

و تمام این دویدن‌ها فرار...

که با تشویش، پشت تشویقی پنهان شویم.

و تو فکر میکنی... من این بازی را دوست دارم؟

برچسب:, 19:48 توسط فاطمه صلاحی| |

و من فکر می‌کنم

تمام این خاطرات خنجر به دست را تو فرستاده‌ای.

و تمام جیغ جیغ جغدها را...

حتی همین حس بالاآوردنِ قسم‌هایی که خورده بودم!

و تو فکر میکنی... من هنوز همانم؟

برچسب:, 19:23 توسط فاطمه صلاحی| |